گفتگومان همیشه شیرین بود / لحظه هامان به خنده افرین بود / شکستی و رفتی بی وفا کی قرارمون این بود
اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

نه بلبل خواهد از زمستان جدایی / نه گل دارد خیال بی وفایی / ولیکن چرخش چرخ ستمگر / زند بر هم رسم اشنایی
اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

مینویسم نامه را با برگ چایی / که هر وقت میخوری یادم بیاری
 اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

عابر شهر چشاتیم / دل من اهل ریانیست / اونی که مثل تو باشه / حتی توی قصه  ها نیست
اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

شمع سوزان توام اینگونه خاموشم نکن/ گر چه دور افتاده ام هرگز فراموشم نکن
 
اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه
 
دنیا هم به ادمهای خوشبین نیاز داره هم بدبین چون ادمهای خوشبین هواپیما میشازن اما ادمهای بدبین چتر نجات
اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

اگر یادت کنم پروانه میشم / فراموشت کنم دیوانه میشم / غروب عاشقان رنگ طلاییست / اگر چه اخرش مرگ و جداییست
 اس ام اس های عاشقانه , اس ام اس عاشقانه , اس ام اس عشقولانه

هر شهری یک شاهی داره هر شاهی یک تاجی داره من شاه و شما تاج سر ما هستی .
 
بقیه داره تو ادامه مطلب
ادامه نوشته

گفتمش دل میخری پرسید چند ؟

گفتمش دل مال تو تنها بخند

خنده كردو دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل زدستش روی خاك افتاده بود

جای پایش روی دل جا مانده بود
 
یاد دارم در غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد می زد : کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقا سفره خالی می خرید...؟

کاش می شد بچه بودم غمی نداشتم
شبا راحت چشامو رو هم می ذاشتم
می خوابیدم خوابای ساده می دیدم
آدما رو ، همه آزاده می دیدم
توی دنیای قشنگم ، نه غمی بود و نه دردی
نه دل تنگی و نه خونه ی سردی
واسه من دیدنی بودن شاپرک ها
وقتی که پر می کشیدن سوی گل ها
سوار اسب خیالم تا دل ابرا می تاختم
میون ستاره ها خونه می ساختم
می شدم همسایه ی خورشید زیبا
از تو آسمون می رفتم توی دریا
مثل ماهی توی آب سفر می کردم
از تموم دریاها گذر می کردم
خبر از جنگ بزرگترا نداشتم
توی سینه ها گل امید می کاشتم
رو لبام ترانه ی مهر و وفا بود
دل کوچیکم پر از عشق ِخدا بود

 

داستان عشق واقعی

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

 

بزار اسم روی اسم تو بمونه

بزار اسم روی اسم تو بمونه نزار این جدایی دستمو بخونه نزار این روزای خوبمون تموم شه نمی خوام که زندگیم بی تو حرم شه دل من هیچکسو غیر تو نمیخواد با دل هیچ کی بجز  تو راه نمیاد اخه تو عشقمی جز تو کی رو دارم که شبا سر رو شونهاش بزارم بی تو تموم دنیام بی تو حرم رویام این دل بی تو میمیره دنیام بی تو هیچ ، عطر تو میپیچه ، این دل بی تو میمیره

فکر میکردم  که برات زیادیم  خسته شدی عزیزم نفهمیدم شاید تو وابسته شدی کاش بدونی نگاتو به یه دنیا نمیدم عشق من بودی یا من بودنتو نفهمیدم بی تو تموم دنیام بی تو حرم رویام این دل بی تو میمیره دنیام بی تو هیچ ،عطر تو میپیچه ،این دل بی تو میمیره

 

اس ام اس غمگین و دلشکسته

خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
من از دست رفته ام ، شکسته ام
می فهمی ؟
به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
اما اشک نمی ریزم
پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر
فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود
دلش آغوش گرم میخواهد
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
من آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
تو آنقدر نخواستی که هیچ چیز از من ندیدی
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
روزی میرسد که با لبخند تو بیدار میشوم
این روز هر زمان که میخواهد باشد
فقط باشد
.

.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
خداوندا ، جای سوره ای به نام “عشق” در قرآن تو خالیست
که اینگونه آغاز شود :
و قسم به روزی که دلت را میشکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی…!
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
بر سر مزرعه ی سبز فلک
باغبانی به مترسک می گفت :
دل تو چوبین است…
و ندانست که زخم زبان
دل چوب هم می شکند…
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر
چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر
.
.
***************اس ام اس دل شکستن***************.
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک / گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب / در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
کاش دنیا یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟!
.
.***************اس ام اس دل شکستن***************
.
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست

بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

ادامه نوشته

اس ام اس شکست در عشق و زندگی

 

مگر غیر از وفا از من چه سر زد

 كه دل را بی وفا خواندی و رفتی

 مگرغیراز نگاهت به چشمانم كه درزد

 كه از ناز چشم خود ازدل گرفتی

 



 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

قلبم گرفت عزیزم از بس که بی وفایی

تنگ غروب گم شد الماس آشنایی

خواستی ردم کنی تو یک جوری که نفهمم

یک لحظه باورم شد که من چقدر نفهمم

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

بی وفا عشق من
به خدا اشك من
می مونه رو گونه م
تا بیایی پیش من
رفتی و بعد تو
چه زجری كشیدم
هنوز تار موت و
به دنیا نمی دم

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

چه زود ازم خسته شدی چه زود از یاد بردی منو

چه زود یکی دیگه اومد جامو گرفت تو دل تو

بهم وفا نکردی و تیشه زدی به قلب من

منو به غم نشوندی و گذشتی از کنار من

نمیدونم به جرم عشق یه عمره که زندونیم

توی آتیش غم تو یه عمره دارم میسوزم

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


مستم از باده ،که مستی هم بلاست
باده ی عاشق زهر باده جداست
بی وفا ، مستی مگر از باده ی عشقت نبود

کین چنین  دل را شکستی،کین شکستن هم خطاست

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

با دل عاشق بد نکن ای آدم نامهربون / سنگدل و بی وفا نشو ، یه دل داری اینم نشون . .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .


ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی
چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

دلم گرفته خدایا تو دل گشایی کن
من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن

به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای
دل گرفته ما بین و دلگشایی کن

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

 

ادامه نوشته

اس ام اس جدایی،دلشکستگی و غمگین

روزگار اما وفا با ما نداشت/ طاقت خوشبختی مارا نداشت/ پیش پای عشق ما سنگی گذاشت/ بی گمان از مرگ ما پروا نداشت/ با من دیوانه پیمان ساده بست/ ساده هم آن عهدو پیمان راشکست/ آن کبوتر عاقبت از مرز رست/ رفت و با دلدار دیگر عهد بست/ از غمش با دود و دم همدم شدم / باده نوش غصه او من شدم

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دیشب دفترچه قسطامو ورق می زدم، تمومی نداره، تا آخر عمر بدهکار مهربونیاتم.

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن، پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی…

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است
پیدا نکنم همدل دلها همه از سنگ است
گویا که در این وادی از عشق نشانی نیست
گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است . . .

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قلب من در هر زمان خواهان توست
این دو چشمان عاشقم مهمان توست

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای غم، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی . . .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

خون که قرمزه رنگ عشقه اما اشک که بیرنگه درد عشقه . . .

 

ادامه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

سرگذشت عشق (داستان)

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم ....

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

_ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . .

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم 

 

خسته شدم از لبخند های اجباری

خبر نداره از دلم داقونم هر جا میرم  پا میزارم تو فکر اونم اونقدر که از رفتن اون شوکه شدم هر شب که خواب خوابم گریونم  خسته شدم نا ندارم بوریدم هر جا کشتم دنباله اون ندیدم دلهر ترس دارم از این که تو نیستی داره میسوزه زره زره وجودم تا چشم به هم زدم دیدم تنها شدم تنها خودم تا از دلم پر زد دلم به همه جا همه کس سر زد اخه اون بی خبر از دلم پر زد

خبر نداره از دلم داقونم هر جا میرم  پا میزارم تو فکر اونم

 دیدم نمیشه

میخوام فراموشت کنم چشماتو از یاد ببرم  میخوام که از یادم بره رفتی چی امد به سرم  دیدم نمیشه

  هرچی خواستم بعد تو با خاطرات سر کنم  یا با همین خاطرات رفتن تو باور کنم دیدم نمیشه

دیدم نمیشه هرکسی جا تو تو قلبم بگیره این همه خاطرات تو یه روز تو قلبم بمیره دیدم نمیشه

واسه بدست اوردنت چه نقشه ها کشیدم بعد یه عمر دربه دری دیدی به تو رسید مو اما نفهمیدم چرا چی شد از من جدا شدی من با تو صادق بودمو  چرا تو بی وفا شدی

هرچی خواستم نشگنم با بی خیالی سر کنم داغ دل شکستمو با دل خوشی کم تر کنم دیدم نمیشه

دیدم نمیشه هرکسی جا تو تو قلبم بگیره این همه خاطرات تو یه روز تو قلبم بمیره

 دیدم نمیشه

به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست

                            

لیلی مجنون

یک شبی مجنون نمازش راشکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

گفت یارب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام از این عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهانت و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت اواره صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلا بر میامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی

حالا این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

sd

خواهش میکنم بی حوصلگی هایم را ببخش بد خلقی هایم را فراموش کن بی اعتنایی هایم را جدی نگیر در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی

 

نه اسمش عشق است نه علاقه نه چیز دیگر

هماقت محض است

دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست