دختر و پسر های عاشق
تصاویر متحرک دختر و پسر های عاشقانه برای گوشی های موبایل و کامپیوتر شما

تقدیم با عشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــق به بهترینم




http://deborah1.persiangig.com/163/4/deborah-mihanblog-com_542158166_%20%285%29.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/sktmpX7v572M425604_13842492.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/965180xz5g3zazcm.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/854323w1pk70qcs4.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/sktmp5TKQSjsk35484_69156947.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/1667257mvsub2gp7o.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/594596xepgbjknt7.gif

 

http://deborah1.persiangig.com/69/axe-sub-ir_mot_asheghaneh_pesar_%20%283%29.gif

 

http://mypinkdream1.persiangig.com/image/love/982340ulky2ubzu6.gif


















شايد ...

محصور نگاه تو شده باشم...

و يا ...

نمي دانم...

هرچه باشد باشد؛

 چون "دوستت دارم"

 

 

 
i413141_11.gif (242×58)

 

به آفتاب سپرده ام همیشه بتابد تا تصویر خلاق تن را روی دیوار ذهن قاب بگیرم.

به مهتاب سپرده ام در وقت مرگ خورشید ،سراپا  نور باشد و با سایه ام در آمیزد.

به ستاره سپرده ام که در شبانگاهان خاکستری خورشیدی کند تا سایه ام همه رقص باشد.

سایه ام با من می خندد، می گرید و بر تخت چوبیم آرام می گیرد.

 سایه من می نویسد ؛ با قلمی درشت در دست.

گاهی که دلم می گیرد و از خود فرسنگها دورم و با خود نیستم ،

 نزدیک می شود و ثانیه های بودنم را

 می شمارد.

سایه ام را دوست می دارم چون همیشه با من است:

خنده و گریه اش را نمی بینم چون روح من است.

وقتی می گریم ، خم می شود و گاهی که می خندم ،

 می لرزد.

 اما نمی دانم چرا از من می گریزد؟

هرگاه که به سویش می شتابم ،

دور می شود و هر گاه از او می گریزم ،

 آرام آرام از پی ام می آید.

سایه من شبح سرگردان دل من است.

هماره می ماند اما هرگز به من نمی پیوندد  و در دور دستها با آواز شمع می رقصد.

و تو به سایه ام می مانی ؛

یکدست و صبور.

 همیشه هستی و هرگزدر من یکی نمی شوی...

 "  دوستت می دارم"

 

 
 

زندگی ؛ مرگ است...

و

مرگ ؛ زندگی...

پس

.

.

.

 درود بر مرگ

و

 مرگ بر زندگی ...!!!

 

|
i413141_11.gif (242×58)
 روزها میگذرد از شب تلخ وداع ؛

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی؛

تو نمیدانستی...

تو نمی فهمیدی...

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن؛

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت...

لیک بعد از آن شب؛

هر شبم را شمعی؛ روشنی می بخشید...

بر غمم می افزود؛

جای خالی تو را میدیدم؛

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم...

به وفای دل تو ؛

و به خوش باوری این دل بیچاره خود...

ناگهان یاد تو می افتادم؛

باز می لرزیدم...

گریه سر می دادم؛

خواب می دیدم من ؛که تو بر میگردی...

تا سر انجام شبی سرد و بلند؛

اشک چشمان سیاهم خشکید؛

آتش عشق تو خا کستر شد...

یاد تو در دل من پرپر شد؛

اندکی بعد گذشت...

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است...

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم؛

گر چه تنها هستم؛

نه به دنبال توام...

نه تو را می جویم؛

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب؛

کاش می دانستم عشق تو می گذرد...

تو چه آسان گفتی "دوستت دارم" را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را...!!!

آه...افسوس؛ چه سود؛

قصه ای بود و نبود...!

 

 

 
 
 

بسم الله النور ، بسم الله القلم

الهی به امیدت، به یادت و به یاریت

دوست خوبم،صبوری کن و تا آخر بخوان!

ممنون 

  لیلا

 

"فال می خری؟

یه فال بخر ...

دستمال چی، می  خوای؟

توش فال هم داره ها! "

 

*صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود*

و نگاه مهربانش، یادت هست؟!

دل می خراشید ...

         .....

نامش لیلا بود

از دورها، از اهالی ده کبریا!

و ساکن ...

که نه،

نبض خیابان ولیعصر ... و تکیه گاه تیر چراغ برق بود! (؟)

هر روز،

قدم منت بر نگاه ولیعصر می گذاشت

و با فال،

آینده را می فروخت به این مردم ِ "هر چقدر دوست دارم" ،

به قیمت ِ "هر چقدر دوست داری" !

و با دستمال هایش

نور می پاشید به چَشمان همین مردم،

باز هم به قیمت ِ "هر چقدر دوست داری" !

و داد ... بیداد از ولیعصر ...

خیابان ولیعصر با آن همه کت و شلوارهای براق

کجا برق چشم لیلا را می فهمید؟!

خیابان ولیعصر با آن همه پیراشکی های داغ

کجا هُرم نگاه لیلا را می دید؟!

و آن تیر ِ خاموش ِ چراغ برق، چقدر محتاج لیلا بود، و لیلا ...

کی مدیون آن بود؟

کی قامتش بدون آن خم می شد؟

و ایستگاه اتوبوس

-که شاید "مسافر"های سهراب را مقصد بود-

چه دلخوش، چه نادان

پشت به لیلا نشسته بود!

وآن درختان پوشالی،

با آن همه شاخه های خشک

و برگ های زرد ِ بیهوده سر به فلک کشیده،

چقدر از ریشه ویران بود!

و چقدر از آن بالاها،

نیازمند این پایین ها،

نیازمند نگاه سبز لیلا بود!

و آن هوای سرد،

-که قلب ها را یخی می کرد-

یادت هست؟!

از گرمای سرفه های لیلا جان می گرفت!

شب ها،

ناز نگاهش را

ماه وقتی می دید،

پشت ابرها می ماند

نور در گریبان می ماند

و آبی آسمان ولیعصر

کجا به آبی دل لیلا می رسید؟!

آه ...

خیابان ولیعصر

با آن چهره منفورش،

چقدر "لیلامند" بود!

       .....

سوت می زند ... چنگ به موسیقی احساس می زند!

و حزن روزگار، باورت می شود

که سراسر نیاز است،

به شعف ِ رنگ ِ صورتی ِ لباس لیلا؟

و سر ظهر، باورت می شود

که صدای اذان دست خواهش به گوشواره های لیلا دراز می کند؟

راستی یک سوال دارم از تو،

به راستی حجاب،

 بدون روسری اش،

معنا دارد؟!

       .....

دلم گرفته است، *دلم عجیب گرفته است*

دلم از این خیابان ها گرفته است.

از ولیعصر و انقلاب و حافظ ،

از این هزاران خیابان ِ به سمت ِ "بی لیلا گاه" !

       .....

سرمان را بالا می گیریم، از مقابل او رد می شویم و او را پشت سر می گذاریم؟!

چه خیال وسیعی!

این اوست که ما را ترک می گوید!

و من تمام مدت غرق در این فکرم

که آغوش این سیل بشر روی کره خاکی،

چقدر برای لیلا و لیلاها تنگ است!

و من ...

تمام امانت الهی را، تمام عشق را

در کاسه ای بلورین،

جای قدم های لیلا می ریزم.

باشد که برگردد،

باشد که نگاهی، نیم نگاهی ...

نصیب دل ما کند.

 

باشد روزی که ببینیم معبود را

همین پایین ها ...

نشسته، تکیه گاه تیر چراغ برق!

باشد روزی که

به جای این همه گشتن در آسمان ها

نگاهی به یاس ِ فرش ِ زیر ِ پاهایمان بیندازیم.

باشد که لیلا را بفهمیم،

لیلا ...

لیلای دل هایمان!

 

لیلا مستحق سجده است،

سجده کن،

لیلا همان خداست!

                                     ن م-نیایش

 

 

/

 

کاش می دانستی...
عشق من معجزه نیست
عشق من رنگ حقیقت دارد
اشک هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد

 

کاش می دانستی...
که کسی هست که احساس تو را می فهمد
که کسی از تب عشق تو دلش می گیرد
که کسی از غمت امشب به خدا می میرد

 

کاش می دانستی...
تو
فقط مال همین قلب پر از احساس منی

شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمی دانی من
چه قدر عشق تو را می خواهم
تو صدا کن مرا
تو صدا کن مرا که پر از رویش یک یاس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم

 

کاش می دانستی...
شعرهای دل من پیش نگاه تو به خاک افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم که حقیقت داری
تا بدانم که به جز عشق تو این قلب ندارد کاری

 

باز هم این همه عشق
این همه عشق برای دل تو ناچیز است
آسمان را به زمین وصل کنم؟
یا که زمین را همه لبریز زسر سبزی یک فصل کنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ایمان دارم
به خدا گر تو نباشی
بی تو ؛من یک بغل احساس پریشان دارم ...!!!

 

 

دستهایم برایت شعر می نویسند؛

 اما تو هرگز نخواهی خواند...

 

آتش عشق در چشمانم غوطه می زند؛

 ولی تو هرکز نخواهی دید...

 

نه تو هرگز مرا نخواهی فهمید...

 و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت؛

 و باز تو درکم نخواهی کرد ؛

 

 مرا صدا کن ...

 وقتی میخواهم تو را در میان کوهستان صدا کنم؛

 

صدایم کن ...

 به خاطر قوانین عاشقانه جهان ؛

 

صدایم کن ...

 تا شبیه افتاب شوم؛

 صدای تو عشق و لبخند است...

 

صدایم کن ...

 تا از گیاهان عبور کنم ؛

 

صدایم کن  آه ای ناجی ترانه های جاویدان...

 صدایت نازکتر از دل پروانه ها ست ؛

 لب هایت در تخیل من می جنبند ؛

 

صدایم کن...

 

                                     صدایم کن...

 

حتــی غریبــه‌ها می‌دانند

 کــه شانــه‌های غـرورت

 تــشنه هـــق هـــق اســت...

 

 حتــی می‌دانند

که بــاید پلکهــایت را دوســت داشــت...

دستانم هنوز بوی آخرین غزل عاشقانه ات را میدهد

 و چشمانم در کورسوی جاده های قلبت

 به دنبال لحظه آغازین دیدار میگردد

 

نگاه کن لبانم شکل اسم تو را

 از لابلای برگهای زرد و نارنجی میدزدد

 و سالهای کودکی از دست رفته ام

 برای پیدا کردن عروسک دست و پا شکسته هورا می کشند

 

من اما ....بی آنکه بدانم کیستم

 ثانیه های با تو بودن را

 شماره می کنم و به سالهای بی تو بودن

 پوزخند می زنم...

راستش دردودل با تو چقدر زیباست

رفیق رویاهای من...

 

ق

ض